خاطرات نوجوانی حلی که تصمیم دارد هیچوقت فراموششان نکند...
|
قرار بود ذوق کنم. قرار بود از فرط شادی و خوشحالی و هیجان شب خوابم نبرد و توی پوست خودم نگنجم. هیچ کدام از این ها نشد. سفر مدرسه انقدر به عقب افتاده شد که منِ عاشق و شیفته? سفر ساری پارسال ذوقم مقداری کم شد. اما همه چیز، به معنای واقعی کلمه همه چیز وقتی نابود شد که در بدترین زمان سال، سفر را اعلام کردند. درست دو روز بعد از عمل خانم گلزاری!
نبود مامان جوجه یکی از علت های بزرگ ذوق نداشتن و بی اشتیاقی ام برای سفر هست. هرکدام از لحظات سفر پارسال را به یاد می آورم یک مامان جوجه ای هم در آن هست و به واسطه? آن است که لحظات شاد سپری میشوند. بدون مامان جوجه نه شعرخوانی ها لذت دارند و نه داستان شبی در کار است. نه دعای عهد خواندن لذتش بالا است و نه به بازار رفتن کیف میدهد. حالا چه کسی باید کنار ما بایستد، برگ را به عنوان سبیل بگذارد روی صورتش و جنگل از صدای قهقهه? مای سوار اسب خیالی شده، پر شود؟
من وقتی سفر را گفتند سعی کردم بخندم و شاد باشم. به بعضی ها که ضدحال خورده بودند حرف های امیدبخش زدم و همه را سعی کردم وادار به پیدا کردن تفریحات و اتفاقات ذوق آورنده برای سفر کنم. شاید همین حس عجیب باعث شده بود تا وقتی به خانه نرسیده بودم از حال واقعی ام خبر نداشته باشم!
من نمیدانستم چقدر ناراحت شده ام. من فقط میدانستم از وقتی که سفر را به ما اطلاع دادند، درحال چیدن برنامه های خیالی و کشیدن کمیک سفر برای عارفه بودم، تا ذوق کنیم؛ درحال سخنرانی برای آوین و دینا بودم که «ما اگر بخوایم خیلی خوش میگذره» «مثل پارسال نمیشه اما یه نحو جدیدی خوش میگذره» «باید کلی کارای باحال کنیم»
اما وقتی به خانه رسیدم و درحال منتقل کردن اتفاقات مدرسه و سفری که قرار است برویم به مامان بودم، گریه کردم. با تک تک جملاتی که به زبان می آوردم اشک میریختم و حتی علتش را نمیدانستم. حالم بد بود و هیچ راهکاری نداشتم. نیاز به امیدی بود، که پیدا کردنش سخت و غیرممکن بنظر میرسید.
شب ساعت ده شب درحالی که فقط میخواستم از فکر کردن و همه چیز فرار کنم با گوش دادن مداوم another love و احتمالا چندین قطره اشک خوابم برد. خوابم برد و حتی یک کلمه هم درس نخواندم.
من مثلا قرار بود مسئول ترشح هورمون شادی سفر باشم و همه را قانع کنم که این سفر هم خوش میگذرد، اما فهمیدم خودم هم هنوز نتوانستم این موضوع را بپذیرم و زمان زیادی برای برنامه ریزی یک سفر خوب نیست...
پ.ن: من امید دارم... قراره سفر خوبی بشه...